جدول جو
جدول جو

معنی رد شدن - جستجوی لغت در جدول جو

رد شدن
گذشتن، عبور کردن
پذیرفته نشدن، رفوزه شدن
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
فرهنگ فارسی عمید
رد شدن
(تَ فُ زَ دَ)
قبول نشدن. پذیرفته نشدن. مردود گردیدن. (یادداشت مؤلف). مردودشدن. رفوزه شدن (در امتحان). (فرهنگ فارسی معین).
- رد شدن پیشنهاد در مجلس شوری یا سنا، پذیرفته نشدن آن. (یادداشت مؤلف).
- رد شدن شاگرد در امتحان، قبول نشدن وی در آزمایش. (یادداشت مؤلف).
، گذشتن. رفتن و گذشتن. عبور کردن. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) : رد شو، بگذر. (یادداشت مؤلف) ، دور شدن. (ناظم الاطباء) ، رانده شدن. مردود شدن:
بد ز گستاخی کسوف آفتاب
شد عزازیلی ز جرأت رد باب.
مولوی.
گر از درگه ما شود نیز رد
پس آنگه چه فرق از صنم تا صمد.
(بوستان).
، پشت دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رد شدن
پذیرفته نشدن، گذشتن عبور کردن گذشتن، پذیرفته نشدن، مردود شدن رفوزه شدن (در امتحان)
فرهنگ لغت هوشیار
رد شدن
گذشتن، عبور کردن، پذیرفته نشدن
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
فرهنگ فارسی معین
رد شدن
الرّفض
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
دیکشنری فارسی به عربی
رد شدن
Row
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
رد شدن
aligner
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
رد شدن
alinear
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
رد شدن
выстраивать
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
دیکشنری فارسی به روسی
رد شدن
ausrichten
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
رد شدن
вишиковувати
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
رد شدن
ustawiać
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
رد شدن
排列
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
دیکشنری فارسی به چینی
رد شدن
alinhar
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
رد شدن
صف لگانا
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
دیکشنری فارسی به اردو
رد شدن
সারিবদ্ধ করা
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
رد شدن
จัดเรียง
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
رد شدن
kupanga
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
رد شدن
sıralamak
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
رد شدن
정렬하다
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
دیکشنری فارسی به کره ای
رد شدن
allineare
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
رد شدن
לסדר
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
دیکشنری فارسی به عبری
رد شدن
menyusun
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
رد شدن
पंक्ति लगाना
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
دیکشنری فارسی به هندی
رد شدن
ordenen
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
دیکشنری فارسی به هلندی
رد شدن
整列する
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ زَ دَ)
جمع شدن. گرد آمدن. تجمع کردن. مجتمع شدن. اجتماع کردن. فراهم آمدن: رأس العین شهری است خرم و اندر وی چشمه هاست بسیار، و از آن چشمه ها پنج رود برخیزد و به یک جای گرد شود. آن را خابور خوانند و آنگه اندر فرات افتد. (حدود العالم).
چراغ و شمعسپاهی و بر تو گرد شده ست
ز نیکویی و ملاحت هزار گونه سپاه.
فرخی.
و جادودان با او گرد شدند. (تاریخ سیستان). این مجلس سلطان را که اینجا نشسته ایم به هیچ حرمت نیست، ما کاری را اینجا گرد شده ایم. (تاریخ بیهقی). استداره. ترحی. (زوزنی). مدور گشتن
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ دَ)
نقیض گرم شدن. (آنندراج) (برهان) :
سرد و تاریک شد ای پور سپیده دم دین
خره عرش هم اکنون بکند بانگ نماز.
ناصرخسرو.
، کنایه از مردن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). از حرکت بازماندن: حالی بر جای خود سرد شد. (کلیله و دمنه). هرکه یک لقمه بکار برد بر جای سرد شد. (سندبادنامه ص 277).
همچو چوب خشک افتاد آن تنش
سرد شد از فرق سر تا ناخنش.
مولوی.
، از کاری واسوختن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). بی اثر شدن. از کاری بازافتادن:
چون درآمد وصال را حاله
سرد شد گفتگوی دلاله.
سنایی.
چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندک اندک در دل او سرد شد.
مولوی.
، ملال به هم رساندن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). خنک شدن و ملول گشتن. (از رشیدی) : تا از معشوق او حکایتهای زشت ناپسندیده که مردم را از آن ننگ آید و نفرت آرد و همی گویند تا بر دل سرد شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
هرچند که هیچ بر نخورد از تو دلم
هرگز نشود بمهر سرد از تو دلم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ)
لطیف و نرم شدن، چنانکه گوشت را در برف یا پیاز و انجیر رنده شده خوابانند تا نرم و ترد شود و از حالت چغری بیرون آید. رجوع به ترد شود
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ تَ)
ریزه ریزه شدن. بپاره های کوچک شکستن. (یادداشت بخط مؤلف). شکستن بقطعات خرد. صغر. (دهار). انفراک. (یادداشت بخط مؤلف) :
سؤال منکر را پاسخ آنچنان دادم
که خرد شد ز دبوسش ز پای تاتارم.
سوزنی.
سپاهی از حبش کافور می برد
شد اندر نیمه ره کافوردان خرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نقصان حرارت یافتن فاقد گرما شدن، مقابل گرم شدن، از کاری دلزده شدن ملول گشتن، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترد شدن
تصویر ترد شدن
لطیف و نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرد شدن
تصویر خرد شدن
ریزه ریزه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرد شدن
تصویر زرد شدن
رنگ زرد گرفتن اصفرار. یا زرد شدن خورشید غروب آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرد شدن
تصویر سرد شدن
((~. شُ دَ))
مردن، ناامید شدن
فرهنگ فارسی معین