قبول نشدن. پذیرفته نشدن. مردود گردیدن. (یادداشت مؤلف). مردودشدن. رفوزه شدن (در امتحان). (فرهنگ فارسی معین). - رد شدن پیشنهاد در مجلس شوری یا سنا، پذیرفته نشدن آن. (یادداشت مؤلف). - رد شدن شاگرد در امتحان، قبول نشدن وی در آزمایش. (یادداشت مؤلف). ، گذشتن. رفتن و گذشتن. عبور کردن. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) : رد شو، بگذر. (یادداشت مؤلف) ، دور شدن. (ناظم الاطباء) ، رانده شدن. مردود شدن: بد ز گستاخی کسوف آفتاب شد عزازیلی ز جرأت رد باب. مولوی. گر از درگه ما شود نیز رد پس آنگه چه فرق از صنم تا صمد. (بوستان). ، پشت دادن. (ناظم الاطباء)
قبول نشدن. پذیرفته نشدن. مردود گردیدن. (یادداشت مؤلف). مردودشدن. رفوزه شدن (در امتحان). (فرهنگ فارسی معین). - رد شدن پیشنهاد در مجلس شوری یا سنا، پذیرفته نشدن آن. (یادداشت مؤلف). - رد شدن شاگرد در امتحان، قبول نشدن وی در آزمایش. (یادداشت مؤلف). ، گذشتن. رفتن و گذشتن. عبور کردن. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) : رد شو، بگذر. (یادداشت مؤلف) ، دور شدن. (ناظم الاطباء) ، رانده شدن. مردود شدن: بد ز گستاخی کسوف آفتاب شد عزازیلی ز جرأت رد باب. مولوی. گر از درگه ما شود نیز رد پس آنگه چه فرق از صنم تا صمد. (بوستان). ، پشت دادن. (ناظم الاطباء)
جمع شدن. گرد آمدن. تجمع کردن. مجتمع شدن. اجتماع کردن. فراهم آمدن: رأس العین شهری است خرم و اندر وی چشمه هاست بسیار، و از آن چشمه ها پنج رود برخیزد و به یک جای گرد شود. آن را خابور خوانند و آنگه اندر فرات افتد. (حدود العالم). چراغ و شمعسپاهی و بر تو گرد شده ست ز نیکویی و ملاحت هزار گونه سپاه. فرخی. و جادودان با او گرد شدند. (تاریخ سیستان). این مجلس سلطان را که اینجا نشسته ایم به هیچ حرمت نیست، ما کاری را اینجا گرد شده ایم. (تاریخ بیهقی). استداره. ترحی. (زوزنی). مدور گشتن
جمع شدن. گرد آمدن. تجمع کردن. مجتمع شدن. اجتماع کردن. فراهم آمدن: رأس العین شهری است خرم و اندر وی چشمه هاست بسیار، و از آن چشمه ها پنج رود برخیزد و به یک جای گرد شود. آن را خابور خوانند و آنگه اندر فرات افتد. (حدود العالم). چراغ و شمعسپاهی و بر تو گرد شده ست ز نیکویی و ملاحت هزار گونه سپاه. فرخی. و جادودان با او گرد شدند. (تاریخ سیستان). این مجلس سلطان را که اینجا نشسته ایم به هیچ حرمت نیست، ما کاری را اینجا گرد شده ایم. (تاریخ بیهقی). استداره. ترحی. (زوزنی). مدور گشتن
نقیض گرم شدن. (آنندراج) (برهان) : سرد و تاریک شد ای پور سپیده دم دین خره عرش هم اکنون بکند بانگ نماز. ناصرخسرو. ، کنایه از مردن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). از حرکت بازماندن: حالی بر جای خود سرد شد. (کلیله و دمنه). هرکه یک لقمه بکار برد بر جای سرد شد. (سندبادنامه ص 277). همچو چوب خشک افتاد آن تنش سرد شد از فرق سر تا ناخنش. مولوی. ، از کاری واسوختن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). بی اثر شدن. از کاری بازافتادن: چون درآمد وصال را حاله سرد شد گفتگوی دلاله. سنایی. چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد اندک اندک در دل او سرد شد. مولوی. ، ملال به هم رساندن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). خنک شدن و ملول گشتن. (از رشیدی) : تا از معشوق او حکایتهای زشت ناپسندیده که مردم را از آن ننگ آید و نفرت آرد و همی گویند تا بر دل سرد شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرچند که هیچ بر نخورد از تو دلم هرگز نشود بمهر سرد از تو دلم. سوزنی
نقیض گرم شدن. (آنندراج) (برهان) : سرد و تاریک شد ای پور سپیده دم دین خُرُه ِ عرش هم اکنون بکند بانگ نماز. ناصرخسرو. ، کنایه از مردن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). از حرکت بازماندن: حالی بر جای خود سرد شد. (کلیله و دمنه). هرکه یک لقمه بکار برد بر جای سرد شد. (سندبادنامه ص 277). همچو چوب خشک افتاد آن تنش سرد شد از فرق سر تا ناخنش. مولوی. ، از کاری واسوختن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). بی اثر شدن. از کاری بازافتادن: چون درآمد وصال را حاله سرد شد گفتگوی دلاله. سنایی. چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد اندک اندک در دل او سرد شد. مولوی. ، ملال به هم رساندن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). خنک شدن و ملول گشتن. (از رشیدی) : تا از معشوق او حکایتهای زشت ناپسندیده که مردم را از آن ننگ آید و نفرت آرد و همی گویند تا بر دل سرد شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرچند که هیچ بر نخورد از تو دلم هرگز نشود بمهر سرد از تو دلم. سوزنی